Saturday, April 30, 2005

Darde delhaaye Nikahang!

Darde delhaaye naabegheye digari ke az oo estefaade-haashaan raa kardand va ba'd... :
دلم می‌خواهد هر از گاهی بنالم، ولی فایده‌ای ندارد. همه‌اش چند بیت اول مثنوی را زمزمه می کنم...از نیستان تا مرا ببریده اند...گاهی دردت می‌گیرد، گاهی نیاز به یک همدرد و همدل داری، یک دوست که فقط یک دوست باشد، نه بیشتر و نه کمتر...با چراغ گرد شهر می‌گردی و ...نمی‌دانم، آیا روزی خاتمی خواهد فهمید چه باید می کرد، و کجا باید می ایستاد؟ دور و بری های قدرت طلب او می‌دانستند کوتاه آمدن رئیس جمهوری چه نتایجی به بار می‌آورد؟ آیا فرار کنندگان از سوال‌های بیشمار، طعم تلخ دور افتاده‌گی را می‌دانند؟ آیا طعم تلخ در سلول ماندن اکبر را حس کرده‌اند؟ این هرم لعنتی قدرت چیست که همه را دچار آلزایمر زودرس کرده؟بی‌صبرانه منتظر پایان رسیدن دوره خاتمی هستم، چه شنیده‌ام که می خواهد گفتگوی میان تمدن‌ها را گسترش دهد...از او خواهم پرسید که تا وقتی نمی‌توان درون تمدن خودمان حرفی زد، گفتگو کننده با تمدن‌های غریب نماینده کدام بخش از ماست؟ از او خواهم پرسید که نماینده مردم بود یا نماینده نظام؟ جلوی نظام نایستاد، جلوی مردم چه؟ از او خواهم پرسید....صدای جوی آب شمیران را می شنوم. بوی نان سنگک، عطر بهار نارنج شیراز، بوی خاک...همه را در خواب می بینم و حس می‌کنم...هزاران چیز، هزاران دغدغه...هزاران فکر و خیال...از بس خودم را سرزنش کرده‌ام، خسته شده ام...نه! من جانی نبودم، دزدی نکردم، فقط تند رفتم...آخر دراتوبان که باسرعت ۱۰ کیلومتر در ساعت حرکت نمی کنند که!آقای خاتمی، هیچ وقت به تبعید نخواهی آمد...خمیره‌ات با قدرت عجین شده...سبک‌بال نیستی...نخواهی دانست چه بر بسیاری گذشته است...شاید بقیه نخواهند دردهایشان را بگویند، ولی من خود سانسوری بلد نیستم. به تو خواهم گفت...به تو و بادمجان دور قاب چین‌هایت نشان می‌دهم که طعم تلخ دورچیست...از تو و کسانی که به جای گفتگوی تمدن، گفتگوی‌شان سراسر تملق است دل‌چرکینم، ولی متنفر نیستم...روزی روزگاری شاید در جایی بنشینیم و گپ بزنیم، نگران نباش، قهوه‌ات را من حساب می کنم...مهمان من باش...ولی می خواهم تلخ ترین قهوه دنیا را بچشی...قهوه‌ای که در مقابل بسیاری از تلخی‌ها شیرین‌تر از شهد است.منتظر آن روز می‌مانم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home